برای عسلامون

بیگ بنگ

سلام امشب یا فردا ظهر قراره نتیجه کنکورمون رو بدن. هیچ حدسی نمیشه بزنیم که نتیجش چیه. بین اینهمه شرکت کننده یعنی میشه رتبه خوبی بیاریم؟ چرا نشه وقتی قبلن توی کنکورای قبلی شده؟ اگه نشه سال بعد به چه امیدی باز تلاش کنم؟ چرا قبول نشیم؟ مگه بقیه چکار میکنن؟ مگه تا اینجا کنکورا رو هر جوری شده قبول نشدیم؟  وای خدا از صب همش فکرام اینه. دارم از استرس میترکم. هر چیزی بشه تعجب نداره. ولی خیلی مهمه و خیلی تو زندگیمون تاثیر داره. کاش یه رتبه خوب بیاریم و هر دوتامون یه جای خوب قبول شیم. اگه نشد حداقل یکیمون قبول شیم. هر اتفاقی بیوقته زندگیمون از یه راهی خیلی متفاوتر از بقیه راهها پیش میره. اگه دوتامون قبول شیم اونم یه جای نزدیک به هم، بهترین ح...
24 فروردين 1392

ای بی پولی

فردا مامان مینا میخواد با خونوادش برن گردش. به منم گفتن بیا. نرفتم. خودمم درست نمیدونم چرا دلم نمیخواست برم، در صورتی که خیلی دوس دارم با مینا باشم. شاید بازم به خاطر این اوضاعمه، خسته شدم از اینکه سعی کنم خودمو نشون بدم یا خودمو به خونواده مینا نزدیک کنم یا باهاشون ارتباط برقرار کنم. شاید احساس میکنم دارم خودمو به زور میچسبونم. البته میدونم اینجوری نیست ولی فکرشم اذیتم میکنه. یا از اینکه هی خودمو کسی ببینم که همه با استرس بهش نگاه میکنن، که آیا میتونه دختر ما رو خوشبخت کنه یا نه، که همین خوبه یا شاید یکی بهتر از این برا دخترمون پیدا میشد...،چمیدونم، حرفشم سخته یا شاید از اینکه سبک بشم نگرانم، از اینکه همش سر سفره اونا باشم. از اینکه فک کن...
9 فروردين 1392

اندر حکایت دعوت به مصاحبه های مامان

سلام عزیزای دلم. دلم براتون تنگ شده بود. باز هم اومدم اینجا که اتفاقات جدید این مدت را براتون بنویسم    دلم براتون بگه که دوباره دعوت شدم برای مصاحبه. مثل اینکه همه دعوت به مصاحبه های من این شکلی شده که یهو زنگ می زنن و می گن بیا برا مصاحبه!!   اون سری رو براتون تعریف نکردم قبل از عید بود که داشتم اماده می شدم که بریم شهرستان برا عروسی عمو حمید که یه دفه زنگ زدن که قبول شدی فردا باید بیای برا مصاحبه شهرداری! منم که کلا یادم رفت باید برم عروسی، افتادم تو کتابا احکام و سیاست و اینا. نتیجش این بود که فقط از عروسی هیچی نفهمیدم. فرداشم که یه مصاحبه الکی بود و آخرشم گفتن همون نفر اول رو قبول کردیم منم که نفر دوم بودم. در کل...
9 فروردين 1392

روز دفاع در کنار بابا حامد

سلام به عسلای دوست داشتنیمون امروز یه روز ویژه بود اولش از این نظر که مامانی بالاخره پایان نامشو دفاع کردو دیگه راحت شد. ویژه ترش اینکه روز خیلی خوبی بود چون بیشتر روز رو کنار بابایی بودم. امروز بابایی وافعا زحمت کشید صبح زود ساعت 6:30  اومد دنبالم و باهم رفتیم دانشگاه. واقعا حضورش دلگرمی خیلی فوی برام بود. موقع دفاع که به بابایی نگاه می کردم قوت قلب می گرفتم. خلاصه اینکه دفاع کردم و انگار یه بار خیلی سنگین از رو شونم برداشته شد. برام 19 رد کردن اصلا از نمرم راضی نبودم اگه تنها بودم قطعا می نشستم گریه می کردم ولی چون بابا حامد کنارم بود کلا فراموش کرده بودم. همه جوره سعی می کرد که خوشحالم کنه برام یه کادو خیلی قشنگ گرفت بعدشم که دو ...
7 اسفند 1391

شب یلدای دوم ما

سلام عزیزای دلمون وای چه قدر زود می گذره انگار همین دیروز بود که یه پست گذاشتیم به اسم اولین شب یلدای ما. ولی از پارسال تا امسال خیلی فرق می کنه   ولی امسالم مثل پارسال من خونه ام و بابایی خوابگاهن. یلداش مبارک باشه ایشالله. دوسش دارم  دوستون داریم  . صبحی با بابایی صحبت کردیم بحثمون راجع به همین پیش بینی نوستردادموس راجع به پایان دنیا بود. این قدر ذوق کردم وقتی بابایی می گفت خدا کنه این اتفاق نیوفته نمی دونم چرا از بس که عجله داشتیم چند روز قبل از یلدا یه فال گرفتم برا خودمون که این اومد ولی صبر کردم که شب یلدا بذارمش رو وبلاگمون     ...
30 آذر 1391

می گن آدم به آدم می رسه...

امروز یه اتفاق جالب افتاد. دقیقا یک سال پیش همین روزا بود که بابایی اومده بود دانشگاه که باهم صحبت کنبم، اما از شانس بد ما حراست دانشگاه بهمون گیر داد. وقتی رفتیم تو دفترشون آقاهه به هیچ طریقی به دلایل و بهونه های بی مورد کوتاه نمی اومد. وقتی اومدیم بیرون خیلی دلمون شکسته بود  خیلی روز بدی بود خیلی. بابا حامد بیشتر به خاطر من ناراحت بود اون لحظه بابایی گفت چی می شه یه روز کار این آدم به دست ما بیوفته. حالا دقیقا بعد از یک سال همون اتفاق افتاده و از قضا ایشون این ترم شده دانشجوی ما و ....  
25 آذر 1391

روز پدر

روز مرد را به شما بهترینم تبریک می گم و زیبا ترین گلهای دنیا را تقدیمت می کنم. روزت مبارک حامد عزیزم. از همین جا از تمام زحمات بابای خودم و بابای شما تشکر می کنم و دستشون رو می بوسم.  راستی از طرف نی نیاااا: بابایی روزت مبالک باشه دوستتون دالیم :) می گن که: مرد شدن حاصل یک لقاح اتفاقی ست ! اما مرد بار آمدن و مرد زیستن ،  حاصل تلاش و غلبه بر سختی هاست ... ...   و مردی جاودانه شدن ، حاصل یک عمر نیک نامی ست ...!  بابا حامد یه مرد واقعیه. روزش مبارک باشه. ...
15 خرداد 1391
1